سلطان محمود غزنوی روزی در اتاقی چهار در نشسته بود و حکیم ابوریحان نزد او بود . سلطان گفت : اگر تو منجم زبردستی هستی می توانی خیلی از کارها را پیش بینی کنی ، باید بگویی که من از کدامیک از این چهار در بیرون خواهم رفت ! و اگر اشتباه کنی تو را به قتل خواهم رساند . ابوریحان حیران شد اما راهی جز فرمانبرداری نداشت.
پس مدتی در اندیشه شد و آنگاه چیزی روی کاغذی نوشت و در زیر بالش محمود نهاد . سلطان غلامان را صدا کرد و دستور داد تا جایی از دیوار را شکافتند و سلطان از آنجا خارج شد . پس کاغذ را برداشت و در کمال تعجب این نوشته را خواند : سلطان از هیچ در بیرون نمی رود بلکه دیوار را می شکافد و از آن بیرون می رود ! محمود در همان مجلس صد هزار درهم به همراه اسب و جامه مخصوص به او داد.